چند کلمه در شرح محتوای وب‌سایت...

نویسه جدید وبلاگ

عشق

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری... با

 عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید






نویسه جدید وبلاگ


دل تاری است که وقتی بشکند بهتر می نوازد

 غرور از فرشته شیطان ، و تواضع از خاک ، انسان می سازد 

 حقیقت رنگ کردن مردم عینکی شدن خود است  

زنی که جواهر است از جواهرات برای خویش بت نمی سازد  

کودکان خوبند اگر خلاف کردند بزرگترها را ادب کنید  

ارزانترین و زیباترین آرایش صورت لبخند است  

در میدان عشق قاتل و مقتول محبوب یکدیگرن






نویسه جدید وبلاگ


پدر روزنامه مي‌خواند اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌اي از روزنامه را كه نقشه جهان را نمايش مي‌داد جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد.
«
بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه دنيا به تو مي‌دهم، ببينم مي‌تواني آن را دقيقاً همان طور كه هست بچيني؟»
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي‌دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد، پسرك با نقشه كامل برگشت.
پدر با تعجب پرسيد: «مادرت به تو جغرافي ياد داده؟»
پسر جواب داد: «جغرافي ديگر چيست؟ پشت اين صفحه تصويري از يك آدم بود. وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنيا را هم دوباره ساختم






نویسه جدید وبلاگ


من خدا را دارم.
کوله بارم بر دوش.
سفری می باید. سفری بی همراه .
گم شدن تا ته تنهایی محض...
سازکم با من گفت:هر کجا ترسیدی ! از سفر لرزیدی.
تو بگو از ته دل: من خدا را دارم...من خدا را دارم
من و سازم چندیست... که فقط با اوئیم
...






گزارش تخلف
بعدی